باران گفت : (( بغض انتظارت را بشکن )) من گفتم : (( تنها بهانه ی بودن من است.)) گفت : (( دلدادگی،دیوانگی است.)) گفتم : (( دیوانگی ، رسم عاشقی ست.)) گفت : (( او نمی آید.)) گفتم : (( من منتظر می مانم.)) گفت : (( از جفایش نمی ترسی؟)) گفتم : (( انتظار آمدنش آرامم می کند.)) گفت : (( می دانی دلش دیوانه ی دیگری است؟)) گفتم : (( با این بهانه ، من نامهربان نمی شوم.)) گفت : (( او تنها نیست ، تو تنها مانده ای.)) گفتم : (( تنها مانده ام تا اورا ببینم.)) گفت : (( مگذار بیش از این دلت غصه دار شود!)) گفتم : (( دلم از روزی که او را ندیدم غصه دار شده.)) گفت : (( می دانی کجاست ؟)) گفتم : (( تو می دانی ؟... به من بگو!)) گفت : (( تاب دیدن اشکهایت را ندارم.)) گفتم : (( جان دلتنگی ات بگو! تو تا دلتنگ نشوی نمی باری.)) گفت : (( قسم بخور جان نمی دهی.)) گفتم : (( دلم لرزید ، تو که بی رحم نبودی.)) گفت : (( بگذار سکوتم آرامت کند.)) گفتم : (( اینگونه من تاب و تحمل ندارم.)) گفت : (( دلت را به دلتنگی من بسپار تا بی قرارتر نشوی!)) گفتم : (( تو می دانی دلتنگی من چگونه است؟)) گفت : (( چشمهایت راز غریبی دارند.)) گفتم : (( اما رازش را او هیچ وقت پیدا نکرد.)) گفت : (( او بی وفا بود.)) گفتم : (( جان من!با او مهربان باش!)) گفت : (( می دانی چه می کند؟)) گفتم : (( تو بگو تا بدانم!)) گفت : (( از جفای روزگار بترس!)) گفتم : (( او کجاست؟)) گفت : (( او...او سر قرار ، در کوچه ی عشق است.)) گفتم : (( باور نمی کنم.)) گفت : (( می دانم.)) گفتم : (( نمی دانی ... نمی دانی ... تو از عشق من نمی دانی.)) گفت : (( گریه کن!)) گفتم : (( گریه تنها سهم من از بودنم است.)) گفت : (( او لیاقت ندارد.)) گفتم : (( دلگرفته ام.)) گفت : (( بغض انتظارت را بشکن!))
نظرات شما عزیزان:
قالب جدید وبلاگ پیچك دات نت |